در مقام طلب

دکه زهد ببندید در این فصل طرب

که به گوش دلِ ما نغمه تار آمد باز


حضرت امام روح الله (ره)

روح من سواه فداه

در کار جهان هیچکس ابهام ندارد
تنها غم عشق ست که فرجام ندارد

ما سوخته ها طعمه ی همواره ی عشقیم
این آتش کهنه٬ هوس خام ندارد

بگذار که با یاد تو غافل شود از تو
این مرغک وحشی خبر از بام ندارد

هرچند پریشان٬ ولی آسوده ترینم
دیوانه ٬ غم گردش ایام ندارد

ماییم و غمی کهنه تر از روز نخستین
تا سلسله ی درد سرانجام ندارد



سیروس عبدی

نشان اهل خدا ، عاشقی ست ؛ با خود دار !

که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم

حضرتِ حافظِ جان

چون سر آمد دولت شب‌های وصل / بگذرد ایام هجران نیز هم

حضرتِ حافظِ جان

نمی گویی و می سوزی، نمی جویی و می خواهی

بباطن تشنه عشق و بظاهر غرق حاشایی

معینی کرمانشاهی

مرا می بینی و هر دم، زیادت می کنی دردم / ترا می بینم و میلم، زیادت می شود هر دم

به سامانم نمی پرسی، نمی دانم چه سر داری  / به درمانم نمی کوشی، نمی دانی مگر دردم

حضرتِ حافظِ جان

می‌شود صیاد پنهان، می‌کند آن گاه صید / می‌کند آن ماه صید، آن گاه پنهان می‌شود

محتشم کاشانی

هر چه بر من گذرد، باز بگویم گذرد / وای از این عمر که با می گذرد می گذرد

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺷﻮﺩ " ﺍﺫﺍ ﺍﻟﺴﻤﺎﺀ ﺍﻧﻔﻄﺮﺕ " / ﻭآﻧﮕﻪ ﮐﻪ ﺷﻮﺩ " ﺍﺫﺍ ﺍﻟﻨﺠﻮﻡ ﺍﻧﮑﺪﺭﺕ "

ﻣﻦ ﺩﺍﻣﻦ ﺗﻮ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺍﻧﺪﺭ " ﺳﺌﻠﺖ " / ﮔﻮﯾﻢ ﺻﻤﺪﺍ " ﺑﺎﯼ ﺫﻧﺐ ﻗﺘﻠﺖ "

ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ " ﺍﻟﺴﺖ ﻣﻨﮑﻢ ﺑﺒﻌﯿﺪ " / ﻫﺠﺮ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ " ﺍﻥ ﻋﺬﺍﺑﯽ ﻟﺸﺪﯾﺪ "

ﺑﺮ ﮐﻨﺞ ﻟﺒﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ " ﯾﺤﯿﯽ ﻭ ﯾﻤﯿﺖ " / " ﻣﻦ ﻣﺎﺕ ﻣﻦ ﺍﻟﻌﺸﻖ ﻓﻘﺪ ﻣﺎﺕ ﺷﻬﯿﺪ "

منسوب به ﺷﯿﺦ ﺑﻬﺎﯾﯽ

نیستم نیست، که هستی همه در نیستی است / هیچم هیچ، که در هیچ نظر فرمایی

حضرت سید روح الله موسوی خمینی روح من سواه فداه

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز / چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق / مفتی عقل در این مسله لایعقل بود
حضرتِ حافظِ جان

عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت ... / عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت

زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت! / جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت

ابوسعید ابوالخیر

صبحدم، مرغ چمن با گل نوخاسته گفت / ناز کم کن، که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی ... / هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت!

حضرتِ حافظِ جان

ای دلبر ما، مباش بی دل بر ما

یک دلبر ما، به که دو صد دل بر ما


نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما

یا دل بر ما فرست یا دلبر ما


ابوسعید ابوالخیر

پشمینه پوش تند خو کاز عشق نشنیدست بو
از مستی اش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند

حافظ

یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی

عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم


سید علی حسینی خامنه ای

دل اندر حسن لیلی بند و کار عشق مجنون کن

که عاشق را زیان دارد مقالات خردمندی


حافظ

علم نبود غیر علم عاشقی

ما بقی تلبیس ابلیس شقی


مولانا بلخی

سجاده نشین با وقاری بودم

بازیچه ی کودکان کویم کردی


سعدی

من مشکلم با بوسه هایت حل نخواهد شد
چندی است در سر فکر جنگی تن به تن دارم