در هجوم تشنگی، در سوز خورشید تموز
پای در زنجیر خاک تفته می نالد گون:
« روزها را می کنم، پیمانه، با آمد شدن»
غوک نیزاران لای و لوش گوید در جواب:
«چند و چون این تشنگی؟ خود را رها کن همچو ما
پیش نه گامی و جامی نوش و کوته کن سخن»
بوته خشک گون در پاسخش گوید:«خمش!
پای در زنجیر، خوش تر، تا که دست اندر لجن.»
محمدرضا شفیعی کدکنی