در مقام طلب

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

این فقیهان که بظاهر همه اخوان همند / گر به باطن نگری دشمن ایمان همند

جگر خویش و دل هم ز حسد می‌خایند / پوستین بره پوشیده و گرگان همند

تا که باشند در اقلیم ریاست کامل / در شکست هم و جوینده نقصان همند

واعظان گرچه بلیغند و سخندان لیکن / گفتن و کردن این قوم کجا آن همند

آه ازین صومعه‌داران تهی از اخلاص / کز حسد رهزن اخلاص مریدان همند

ساده‌لوحان که ندارند زادراک نصیب / رسته‌اند از همه آفات و محبان همند

زاهد و عارف و عابد همه بر درگه حق / خواجه شأنان هم و بنده و سلطان همند

خوب رویان جهان مظهر لطفند ولی / مست چشمان هم و خسته مژگان همند

دردمندان مجازی که جگر سوخته‌اند / چون نشستند بهم شمع شبستان همند

گاه سازند بهم گاه ز هم می‌سوزند / همد مانند گهی گاه رقیبان همند

اهل صورت که ندارند ز معنی خبری / همه در رشک زر و سیم فراوان همند

خویش با خویش چرا شور کند در تلخی / پنج روزی که برین مائده مهمان همند

مجلسی را که نه از بهر خدا آرایند / تا نشستند بهم رهزن ایمان همند

اهل بزمی که در آن حضرت دانائی نیست / بملاهی و مناهی همه شیطان همند

فیض خاموش ازین حرف سخن کوته کن / از گروهی که در ایمان همه اخوان همند


فیض کاشانی

آن همه فریاد آزادی زدید

فرصتی افتاد و زندانبان شدید


امیرهوشنگ ابتهاج

(ه. ا. سایه)

ما از نژاد آتش بودیم
همزاد آفتاب بلند اما
با سرنوشت تیره ی خاکستر

امیرهوشنگ ابتهاج
(ه. ا. سایه)

بر سواد سنگفرش راه

با تمام خشم خویش

با تمام نفرت دیوانه وار خویش

می کشم فریاد:

ای جلاد!

ننگت باد!

 

آه هنگامی که یک انسان

می کشد انسان دیگر را،

می کشد در خویشتن

انسان بودن را.

 

بشنو ای جلاد!

می رسد آخر روز دیگر گون:

روز کیفر،

روز کین خواهی،

روز با آوردن این شوره زار خون.

 

زیر این باران خونین

سبز خواهد گشت بذر کین.

وین کویر خشک

بارور خواهد شد از گلهای نفرین.

 

آه هنگامی که خون از خشم سرکش

در تنور قلبها می گیرد آتش،

برق سرنیزه چه ناچیزست!

و خروش خلق

هنگامی که می پیچد

چون طنین رعد از آفاق تا آفاق،

چه دلاویز است!

 

بشنو ای جلاد!

می خروشد خشم در شیپور،

می کوبد غضب بر طبل،

هر طرف سر می کشد عصیان

و درون بستر خونین خشم خلق

زاده می شود طوفان.

 

بشنو، ای جلاد!

و مپوشان چهره با دستان خون آلود!

می شناسندت به صد نقش و نشان مردم.

می درخشد زیر برق چکمه های تو

لکه های خون دامنگیر.

و به کوه و دشت پیچیدست

نام ننگین تو با هر مرده باد خاق کیفر خواه.

و به جا ماندست از خون شهیدان

بر سواد سنگفرش راه


نقش یک فریاد:

ای جلاد!

ننگت باد!


رشت - مرداد 1331

هَوِیَ نَاقَتِی خَلْفِی وَ قُدَّامِی الْهُوِیِّ

فَإِنِّی وَ إِیَّاهَا لمختلفان

اللیل و الخیل و البیداء تعرفنی / و السیف و الرمح و القرطاس و القلم

 

المتنبی

وَلَقَد ذَکَرتُک وَالرماحُ نواهل / مِنّی و بیض الهند تَقطُرُ مِن دَمی

تو را یاد آوردم؛ آن‌گاه که نیزه‌ها، از خون من سیراب بودند /  و از شمشیرهای هندی، خون من می‌چکید.

 

فـَوَدُدت تقبیل السُیوُف لَانَها / لَمِعَتْ کَبارِقِ ثَغْرِکَ الُمتَبَسِّمِ

سپس خواستم شمشیرها را ببوسم، چراکه ... / می‌درخشید، همچون درخشش دندان‌های تو، آن‌گاه که می‌خندی.

 

عنترة بن شداد بن قراد العبسی


«نظرتان مایه ی دلگرمی ست»



آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند ...

آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند ؟

حافظ

فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد

فتنه شاید در لباس میش، گرگی تیز دندان
در لباسی تازه شاید فتنه چوپان بوده باشد

فتنه شاید کنج پستوی کسی لای کتابی؛
فتنه لازم نیست حتماً در خیابان بوده باشد

فتنه شاید در صف صفِین می جنگیده روزی
فتنه شاید در زمان شاه، زندان بوده باشد!

فتنه شاید با امام از کودکی همسایه بوده
یا که در طیّاره ی پاریس_تهران بوده باشد

فتنه شاید تابی از زلف پریشان نگاری
فتنه شاید خوابی از آن چشم فتّان بوده باشد

فتنه شاید اینکه دارد شعر می خواند برایت؛
وا مصیبت! فتنه شاید از رفیقان بوده باشد

ذرّه ای بر دامن اسلام ننشیند غباری
نامسلمانی اگر همنام سلمان بوده باشد

دوره ی فتنه است آری، می شناسد فتنه ها را
آنکه در این کربلا عبّاس ِ دوران بوده باشد

فتنه خشک و تر نمی داند خدایا وقت رفتن
 کاشکی دستم به دامان شهیدان بوده باشد


مهدی جهاندار