در مقام طلب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

زین علم که رسمی است پی بحث و جدل نیز
افزون ز تو چندین ورق باطله داریم‌

شعله‌ور بود خبر، دل به صدا آمده است
خبر از مصحف امّ الشهدا آمده است

سنگ باران شده قاسم، شده دل، خونین‌تر
این چه زخمی ‌ست که باشد ز عسل شیرین‌تر

وسط معرکه غوغاست… شکسته بالش
آمده مادر سادات به استقبالش

جلوه آیینه طلب شد غزلش کرد خدا
چه بگویم به چه حالی بغلش کرد خدا

چه بگویم به چه حالی یل ما را کشتند
قبله باقی ست فقط قبله نما را کشتند

قبله باقی ست، خدا هست، بگو با صهیون
صد چنین قبله نما هست بگو با صهیون

عاقبت مسح جنون، خون به پر و بال کشید
روضه قاسم ما نیز به گودال کشید

بت بگو، بی سروپا باش، سراپا تبریم
چند سالی ست که ما منتظر این خبریم

کدخدا را برسانید! زمان، مستِ علی ست
مالک افتاد زمین، تیغ، ولی دست علی ست

کدخدا را برسانید که خون ارزان نیست
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

کدخدا را برسانید که حق تابنده ست
مالک افتاد ولی خشم مقدس زنده ست

زخم شمشیر اگر خورد به شیران… باشد
حاج قاسم یکی از مردم ایران باشد

چله‌ای هست که سردار… نه بی سر شده‌اند
همه مردم ما مالک اشتر شده‌اند

دل ما سوخت در این روضه خبر سنگین است
باکی از کشته شدن نیست، سعادت این است

مالک افتاد زمین، قیمت حسرت چند است
خوش به حالش که علی از دل او خرسند است

 

 

احمد بابایی

شکر خدا

عقیق سرخ تو را

ساربان نبرد ...

 

 

دستت اما حکایتی دارد...
رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!

بر دوش خود بریز دو زلف سیاه را

بالا مبر ز خسته‌دلان دودِ آه را

 

در«بست طوسی» تو چه رنگی دویده است

کز لطف می‌خرند سپید و سیاه را

 

خورشید من شبی به سر خود طواف کن

بر هم بزن معادله‌ی مهر و ماه را

 

در صحن کهنه تازه‌به‌تازه ست روی تو

نو کن به جلوه‌ای دل‌وجان تباه را

 

موسی عصا به کف به حریم تو پای زد

تا دید می‌خرند دل «من عصاه» را

 

گر صحن انقلاب مرا منقلب نکرد

کج می‌کنم به گردن کج تا تو راه را

 

کفرم مبارک است به تبریک من بیا

چرخانده‌ام به‌سوی رضا قبله‌گاه را

 

ایوان تو به کعبه تفاخر نمی‌کند

بر بنده، فخر، عیب بود پادشاه را

 

بین تو و خدا به خدا مایل توام...!

شکر خدا که برد ز من اشتباه را

 

کفر مرا در آر و نشان جهان بده

رو کن که سجده کرده‌ام آن بارگاه را

 

وقت ورود کفش سپارند خلق و ما

دادیم بوسه کفش کَنِ کوی شاه را

 

زاهد تو را پسندد و رو بر خدا کند

یارب مکن نصیب کسی این گناه را

 

مالی نداشتم ولی از جستجوی تو

انداختم میان ضریحت نگاه را

 

دل گر ز زلف رفت خط‌وخال او به‌جاست

گیرم که شب گذشت چه سازم سپاه را

 

یک‌سوی عیش این منم و تو سوی دگر

سنجیده‌ام به کوه در این بزم کاه را

 

من در رواق آینه عکسم به طاق بود

دادند بر گدا به حریم تو جاه را

 

بینا و کور نزد تو یکسان کنند سیر

پرکرده‌اند بر سر این راه چاه را

 

در حرمتت که امر خدا نیز قائم است

دیدیم ایستاده سرِ پا اِلٰه را

 

تا عطر یا رضا نپرد از میان جان

دزدیده می‌کشم نفس گاه‌گاه را

 

تا از رجوع خلق مبادا شود ملول

دادی پناه از کرم خود پناه را

 

رویده است معنی ما هم در این چمن

پامال خویش کن سر راه این گیاه را

 

 

محمد سهرابی