در مقام طلب

۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

ز در تو کی کشم پا مگر آنکه سر ببازم

ز تو کام تا نیابم ز تو دست بر ندارم


فیض کاشانی

من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم 
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق‌تر از مایی

رهی معیری

عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است

اوفتد گر دلش از دیده به دامن نه عجب‏
دل به برداشتن و دورى دلبر عجب است‏

تیغ بارد اگر آنجا که بود جلوه دوست‏
تن ندادن ز وفا در دم خنجر عجب است‏

تشنه لب، جان به لب آب سپردن سهل است‏
تشنه وصل کند یاد ز کوثر عجب است‏


به مناسبت شهادت شهید مدافع حرم محسن حججی

ساقی شبیه ساقی کوثر نیامده / جز او کسی به جای پیمبر نیامده

جز او برای فاطمه همسر نیامده / از کعبه جز علی احدی در نیامده

یعنی کسی به پاکی حیدر نیامده / هرگز نمی شود علم عشق سرنگون

عشقش کشیده است دلم را به خاک و خون / پایان کار عاشق او چیست جز جنون

او گرد خاک پای علی شد که تا کنون / سردار مثل مالک اشتر نیامده

گیرم نبی نبود وصی نبی که بود / مسند نشین بی بدل این اریکه بود

مردی که همسرش به ملائک ملیکه بود / باید خدا شوی که بفهمی علی که بود

کاری که از بنی بشری بر نیامده / ابروش وقت جنگ کم از ذوالفقار نیست

دنیا اگر خراب شود بیقرار نیست / در مکتبش ضعیف کشی افتخار نیست

مولا که در مبارزه اهل فرار نیست / این کارها به فاتح خیبر نیامده

بر راه کفر سد زده دیوار تیغ او / قطعا هدایت است فقط کار تیغ او

هو حق علی مدد همه اذکار تیغه او / دیدید هرکه رفت به دیدار تیغه او

با سر فرار کرده ولی سر نیامده / رفتی و گشت چشم هزاران یتیم تر

با رفتنت شدند یتیمان یتیم تر / من از ازل اسیر توام یا قدیم تر

ای خانواده ات همه از هم کریم تر / از سفره تو با برکت تر نیامده

با دست بسته است ولی دست بسته نیست

زینب سرش شکست ولی سرشکسته نیست

درنمازم ازخدا درخواست کردم من "حضورِقلب" را / لحظه ای تصویر "تـو" آمد... نمازم جعفر طیار شد...

امیر اثنا

هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی / برسد وصال دولت بکند خدا خدایی

ز کرم مزید آید دو هزار عید آید / دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی

مولانا

تو و طوبی و ما و قامت دوست / فکر هر کس به قدر همت اوست

در چشم بامدادان به بهشت بر گشادن / نه چنان لطیف باشد که به دوست بر گشایی

به جانت ! کاز میان جان ... زجانت دوست تر دارم !

به حق دوستی ، جانا ! که باور دار سوگندم !

ای خادم سلطان کمی آرامتر جارو بزن

خورده های قلب من با خاک اینجا درهم است

این دل سنگ مرا ، "گریه" عجب بود عجب ...

دمِ "نقاره زنت" گرم ؛ غریب الغربا !