لاف عشق و گله از یار ، زهی لاف دروغ
عشق بازانِ چنین ، مستحق هجرانند
حضرت حافظ جان
بر هر کسی که مینگرم در شکایت اسـت
در حیرتم که گردش ِ گردون به کام کیست؟
طایر شیرازی
از خدا پوشیده نبود، از تو هم پنهان مباد
کآنکه میجستم تو بودی، وآنکه میخواهم تویی
چون طفل که از خوردن داروست پریشان
با دوسـت پریشانم و بیدوسـت پریشان
علیرضا بدیع
خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن ، که به تشنگان نمایی
سلِ المصانعَ رکباً تهیمُ فی الفلواتِ
تو قدر آب چه دانی که در میان فراتی؟
تو در میان فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه داند قدر آب زلال
ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺯ ﺩﺭﺩ ﻣﺎ ﭼﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ
ﺗﻮ ﺣﺎﻝ ﺗﺸﻨﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﮐﻨﺎﺭﻩ ﺟﻮﯾﯽ
هر چهار از
شیخ اجل سعدی شیرازی
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
آورارگی و کوه و بیابانم آرزوست
رقصی چنان میانه میدانم آرزوست
حضرت مولانا جلال الدین بلخی
چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت ،کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: "مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
ما دو مغرور دو خودخواه دو بد تقدیریم
عاشقى کردن ما شرح عدم در عدم است
سید تقی سیدی
روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادار ترم من
وحشی بافقی
از کسانی که
همه چیز را
محاسبه می کنند بترس
و هرگز قلبت را
در اختیار آنها نگذار
آنها حساب عشقی که
نثار تو می کنند را نیز دارند
و روزی آن را با تو
تسویه می کنند.
انا گاوالدا
بابا لنگ دراز عزیزم
بعضی آدم ها را نمی شود داشت
فقط می شود یک جور خاصی دوستشان داشت
بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند
که برای تو باشند یا تو برای آن ها ...
عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز
خواب میگیرد و شهری ز غمت بیدارند
شیخ اجلّ سعدی
تار گیسوى تو آخر به کمندم افکند
من ، اسیر خم گیسوی تو و تار توام
حضرت امام روح الله (ره)
روح من سواه فداه
دست افشان به سر کوی نگار آمده ام
پای کوبان ز پی نغمه تار آمده ام
حاصل عمر اگر نیم نگاهی باشد
بهر آن نیم نگه، با دل زار آمده ام
حضرت امام روح الله (ره)
روح من سواه فداه
دکه زهد ببندید در این فصل طرب
که به گوش دلِ ما نغمه تار آمد باز
حضرت امام روح الله (ره)
روح من سواه فداه
نشان اهل خدا ، عاشقی ست ؛ با خود دار !
که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم
حضرتِ حافظِ جان