روح پدرم شاد که میگفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
ملک الشعراء بهار
روح پدرم شاد که میگفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
ملک الشعراء بهار
نمیدانم که دردم را سبب چیست؟
همی دانم که درمانم تویی بس
مراغهای
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ
بندگان را نبود جز غم آزادی و من
پادشاهی کنم آر بنده "خویشت" خوانی
سعدی
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود؟ چرا نیست؟
ای کاروانِ عمر که بیهوده میروی
بس کن که خاطرم ز صدای جرس گرفت
علی اشتری
اگر پند خردمندان به شیرینی نیاموزی
فلک آن پند را روزی، به تلخیات بیاموزد
صائب
روز اول که به استاد سپردند مرا / دیگران را خِرَد آموخت مرا مجنون کرد
یاد آور لحظههای دردند عمو / شبهای اسیریام، چه سردند عمو
دیشب سر نی، فقط سرت را دیدم / آغوش تو را چهکار کردند عمو؟
جواد منفرد
یاد رخسار تو را در دل، نهان داریم ما / در دل دوزخ، بهشت جاودان داریم ما
صائب
باید خدا هم با خودش روراست باشد / وقتی که می داند خدای هیچ کس نیست
نجمه زارع
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد / گفتا خموش حافظ، کاین غُصه هم سر آید
حافظ
یوسف ترین شدی و سر کوچه آمدی / ما بی کلاف نیز خریدارتر شدیم
کاری نمی کنیم ولی مُزد می دهی / هربار کآمدیم بدهکارتر شدیم
در چشم دیگران منشین در کنار من / ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
حافظ
دور شو از برم ای زاهد و بیهوده مگوی / من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
حافظ
مَبَر از پینهی پیشانی من / گمان بر رتبهی عرفانی من
ز خاطر بردن ذکر سجود است / دلیل سجدهی طولانی من