در مقام طلب

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

والله که من عاشق چشمان تو هستم

والله که تا با خبر از این دل زاری

 

مهمان خیالم شده ای هر شب و هر شب

والله شبیه منه دیوانه نداری

 

حقا که مرادیو مریدت شده ام من

حقا که تو خورشید زمینی و زمانی

 

حاشا که بغیر از تو کسی بر دلم افتد

هم سرور هم بی سر و عین و عنانی

 

هیهات اگر که آن خواهی و نباشد

ای وای که من تو من را یاد نداری

 

شاید که به تو  زنجیر کنم بند دلم را

جانی و جهانی و چنینی و چنانی

 

ای نور تر از نور نور تر از نور  نور تر از نور

 

ای ماه تر از ماه  ماه تر از ماه  ماه تر از ماه

ای شاه تر از شاه شاه تر از شاه شاه تر از شاه

 

هیهات اگر که آن خواهی و نباشد

ای وای که من تو من را یاد نداری

 

شاید که به تو  زنجیر کنم بند دلم را

جانی و جهانی و چنینی و چنانی

 

هیهات اگر که آن خواهی و نباشد

ای وای که من تو من را یاد نداری

 

شاید که به تو  زنجیر کنم بند دلم را

جانی و جهانی و چنینی و چنانی

 

(کسی میدونه شاعرش کیه؟)

خط خون نقطه ی پایان سلیمانی نیست
بهراسید که این اولِ بسم اللّه است...

 

سیدحمیدرضا برقعی

 

(چهل روز گذشت... ولی: لن تبرد ابدا...)

ما عشق را پشت در این خانه دیدیم

زهرا در آتش بود، حیدر داشت می‌سوخت