در مقام طلب

۲۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

به مناسبت سالروز شهادت
حماسه ساز عشق و عرفان
شهید دکتر مصطفی چمران

در سینه شراری از صفا باید داشت
هر مرد که مصطفای چمران نشود

سیدحبیب حبیب‌پور

 

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد/بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین/نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد

به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت/بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد


حضرت حافظ جان

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم/چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم

فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم/همچو منصور خریدار سر دار شدم

غم دلدار فکنده است به جانم، شررى/که به جان آمدم و شهره بازار شدم

درِ میخانه گشایید به‌رویم، شب و روز/که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم

جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم/خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد/از دم رند مى‌آلوده مددکار شدم

بگذارید که از بتکده یادى بکنم/من که با دست بت میکده بیدار شدم

امام خمینی کبیر روحی فداه


پاسخ امام خامنه ای به این شعر


دیر یا زود حمله خواهند کرد...

خاطراتی که زبان آدمیزاد نمی فهمند!

شعر زیر در پاسخ به شعر

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

از حضرت امام خمینی کبیر روحی فداه


تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی/تو طبیب همه‌ای از چه تو بیمار شدی

تو که فارغ شده بودی ز همه کان و مکان/دار منصور بریدی همه تن‌دار شدی

عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر/ای که در قول و عمل شهره بازار شدی

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی/وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی

خرقه پیر خراباتی ما سیره توست/امت از گفته دربار تو هشیار شدی

واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی/دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی

یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم/ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی

امام خامنه ای کبیر روحی فداه



من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق

چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست


حضرت حافظ جان

به مناسبت سالگرد تشییع شبانه شهدای مظلوم غواص

دست افشان رفتند ، تا دست بسته نمانیم !


ﭘﻨﺪﺍﺭ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺷﻬﺪﺍ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ،

ﺍﻣﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﻬﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ .


سید شهیدان اهل قلم

ﺷﻬﯿﺪ ﺁﻭﯾﻨﯽ


به مناسبت سوم سال گرد

بازگشت شهدای غواص


با کنایه مصرعی میگویم و رد میشوم

دست حیدر ، دست زینب ، دست این غواص ها


«بسمه تعالی
بفرمائید اگر دوستان مایل‌اند، این مطلع را بسازند
خطاب به جانبازِ شهید:

رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه‌ی دل
خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه‌ی دل
»


25خردادماه90

علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی آگاه است
دل شب محرم سرالله است
شب شنفته است مناجات علی
جوشش چشمه عشق ازلی
دردمندی که چو لب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید
کلماتی چو دُر، آویزه گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه آفاق شکافت
چشم بیدار علی خفته نیافت
ناشناسی که به تاریکی شب
می برد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب برقع پوش
می کشد بار گدایان بر دوش
شاه بازی که به بال و پر راز
می کند در ابدیت پرواز
آن دم صبح قیامت تأثیر
حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در
که علی! بگذار و از ما مگذر
پیشوایی که ز شوق دیدار
می کند قاتل خود را بیدار
می زند پس لب او کاسه شیر
می کند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست
تو خدایی مگر ای دشمن دوست
در جهانی همه شور و همه شر
ها علیٌ بشرٌ کیف بَشر
شبروان مست ولای توعلی
جان عالم به فدای توعلی

سید محمد حسین بهجت تبریزی
شهریار

ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم 
در ره عشق جگر دار تر از صد مردیم 
هر زمان شور خمینی به سر افتد ما را 
دور سید علی خامنه ای میگردیم


کیستم من بنده ای از بندگان مرتضی/قطره ای از بحر نا پیدا کران مرتضی

سایه وار افتاده ام بر آستان مرتضی/مدعی هر گز نمی فهمد زبان مرتضی

باطن دین محمد بود جان مرتضی

بر زمین افتاده دیدم آسمان خویش را/رقص مرگ جان و پایان جها ن خویش را

در کف طوفان رها کردم عنان خویش را/تا مگر پیدا کنم نام و نشان خویش را

گم شدم اندر نشان بی نشان مرتضی

آخرین دژنیز ویران شد کجا پنهان شوم/درکدامین دره ی  تاریک سر گردان شوم

با چه امیدی حریف مرگ در میدان شوم/مردگان را بعد ازو چون بر در فرمان شوم

کیست بردارد درفش کاویان مرتضی

چیست ایمان جز انالحق گفتن رندان مست/کفر چبود دستگاه رستن از بالا و پست

ظاهر مذهب اگر با مذهب ظاهر نشست/باید از ایمان و کفر خویش برداریم دست

همچو خیل دین فروش دشمنان مرتضی

جز منافق را ندیدم منکر مردان مرد/کاه اجمال حصولی کی شناسد کوه درد

درنگنجد در ضمیر صوفی سودا نورد/آنکه سر تا پا حضور آمد به میدان نبرد

در مسلمانی ندیدم همعنان مرتضی

شاه شطرنج سیاست مات خون مرتضاست/درکف جن وملک رایات خون مرتضاست

بر زبان جبرئل آیات خون مرتضاست/نشر دین در انتشار ذات خون مرتضاست

دین ما شد تازه با خون جوان مرتضی

دین ما گفتم نه دین دین فروشان دغل/بوالحکم کیشان قبض و بسط جهل مستدل

آیت قرآن به لب، تلمود پنهان در بغل/فهم دین مصطفی را جسته مفتاح از هبل

امت بوشسب یعنی منکران مرتضی

منکران مرتضی تنها نه مولان کرند/این طرف نیز از قفا مشتی جهولان خرند

کز پی قبض مضاعف همچو غولان بردرند/مول عقل بوالفضول و گول زهد ابترند

زین خوارج بود فریاد و فقان مرتضی

از من بیچاره تا درماندگان جام جم/در جفا با مرتضی پروا نکردیم از ستم

چون علی، او در صمد افتاده و ما در صنم/زین میان، شیر خدا او بود ما شیر الم

بالله ار بودیم جز بار گران مرتضی

همسری با مرتضی دارند؟ مرد راه کو؟/در میان شاعران یک جان آگاه کو؟

در میان اهل حکمت یک شهادت خواه کو؟/آنکه چون حیدر بگرید نیمه شب در چاه کو؟

گر تویی سام نریمان! نک کمان مرتضی

ای دریغا مقتدای خویش را نشناختم/والی صاحب ولای خویش را نشناختم

آشنایان! آشنای خویش را نشناختم/فاش می گویم خدای خویش را نشناختم

گرچه بودم زیر سقف آسمان مرتضی

مهدیا! سلام را مغلوب مکر و فن مخواه/بر در و دیوار یزدامن طرح اهریمن مخواه

جان مردان خدا را زیر بار تن مخواه/امت لولاک را محجوب مشتی زن مخواه

یا امانی ده مرا همچون امان مرتضی


یوسفعلی میرشکاک

بخشی از شعر رقص مرگ


گرامی داشت یاد و خاطره

شهید سید مرتضی آوینی


کی شناسد شاعر فحل سخنور تیغ را؟/یا کجا داند خطیب اهل منبر تیغ را؟

می شناسد مرد شعر و شرع کمتر تیغ را/کیست کو داند به از بالین و بستر تیغ را؟

آنکه در بر میکشد همچون برادر تیغ را

من برکه‌ای زلالم و لب‌های کوچکت

افتاده‌اند مثل دو ماهی به جان من!

مست شد خواست که ساغر شکند عهد شکست

فرق ِ پیمانه و پیمان ز کجا داند مست ؟

همه روز روزه رفتن ، همه شب نماز کردن/همه ساله حج نمودن ، سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به مکه ، به برهنه پای رفتن/دو لب از برای لبیک ، به وظیفه بازکردن

به معابد و مساجد ، همه اعتکاف جستن/ز مناهی و ملاهی ، همه احتراز کردن

شب جمعه‌ها نخفتن ، به خدای راز گفتن/ز وجود بی‌نیازش ، طلب نیاز کردن

به خدا قسم که آن‌را ، ثمر آن قدر نباشد/که به روی ناامیدی در بسته بازکردن

شیخ بهائی

شب تیره چه خوش باشد

که مَه مهمان ما باشد

برای شب روان جان

برآ ای ماه تابان شو

حضرتِ مولانا

من که اصرار ندارم تو خودت مختاری

یا بمان، یا که نرو، یا نگهت می دارم!

محسن مرادی

رغبتم سوی بُتان ست، ولیکن دو سه روز

از پی مصلحتی چند، مسلمان شده‌ام

عبید زاکانی

روزگارا! که چنین سخت به من میگیری

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست

گرچه دلگیرتر از دیروزم

گرچه فردای غم انگیز مرا می خواند

لیک باور دارم

دلخوشی ها کم نیست

زندگی باید کرد