در مقام طلب

۳۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

سونیا: «ناتاشا... عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن. اگه کسی نمی‏خواد رنج بکشه نباید عاشق بشه. اما بعدش از عاشق نبودن رنج می‏کشه. بنابراین، عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن؛ عشق نورزیدن یعنی رنج کشیدن؛ رنج کشیدن یعنی رنج کشیدن؛

شاد بودن یعنی عشق ورزیدن. پس شاد بودن یعنی رنج کشیدن، اما رنج کشیدن باعث میشه آدم شاد نباشه. بنابراین، برای اینکه یک نفر شاد نباشه باید عشق بورزه یا عشق بورزه که شاد نباشه یا از شادی زیاد رنج بکشه. امیدوارم بیخیال بحث بشی.»

عشق و مرگ - وودی آلن

ناله را هر چند میخواهم که پنهان بر کشم

سینه می گوید که من تنگ آمدم "فریاد کن"

دهلوی

خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش

بنماند هیچش الا، هوس قمار دیگر

چون ماتِ تو ام

دگر چه بازم؟

حضرت مولانا

آمده ام که تا به خود

گوش کشان

کشانمت!

حضرت مولانا

...

-ای نخورده مست-

لحظه ی دیدار نزدیک است.

درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم

لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم

هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران

که ره چون میتوانم یافتن سوی درون من هم

مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای روحی فداه

(پاسخ هما میرافشار به شعر کوچه اثر فریدون مشیری)

 

بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

 

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی …

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،

دگر از پا نشستم

گوئیا زلزله آمد،

گوئیا خانه فروریخت سر من

 

بی تو من در همه شهر غریبم

بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

 

چه گریزی ز بر من

که ز کوی‌ات نگریزم

گر بمیرم ز غم دل

به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟!

نتوانم، نتوانم

بی تو من زنده نمانم

 

هما میرافشار

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینi عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

زنده یاد فریدون مشیری

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

محمدعلی بهمنی

تشدید در اُحِبُّ پر از ریزه کاری است

یعنی که دوست دارمت این روزها شَدید!

مصطفی نجفی

تو تقدیر منی ای عشق ، اما عقل میگوید :

بیا بگذر ز تقدیرت ... همین یک کارمان مانده !

حامد عسکری

ساده‌دل من

که قسم های تو باور کردم

شهریار

هجر ، خدایا بس است! زود وصالی بده!

وحشی بافقی

بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار

روز فراق را که نهد در شمار عمر

من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
شیخ اجل سعدی

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
حضرتِ حافظِ جان

فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت !

حضرتِ حافظِ جان

مرا که مست توام

این خمار خواهد کشت


ه. ا. سایه
مرا هزار امید است و
هر هزار
تویی
ما از دو جهان غیر تو ای
عشق
نخواهیم