یک لحظه زندگی، تو از دست میرود
وقتی کسی که هستی تو است، میرود
شاید که اندکی بنشیند کنار تو
اما کسی که بار سفر بست، میرود
علی حیات بخش
یک لحظه زندگی، تو از دست میرود
وقتی کسی که هستی تو است، میرود
شاید که اندکی بنشیند کنار تو
اما کسی که بار سفر بست، میرود
علی حیات بخش
سر مغرور من با میل دل باید کنار آمد
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه میسازد
فاضل نظری
احسان هنری نیست به امید تلافی
نیکی به کسی کن که به کار تو نیاید
صائب
با شیخ از شراب حکایت مکن که شیخ
تا خون خلق هست ننوشد شراب را
شهریار
در کار خود، من و تو ز او بی وفاتریم
با من ز بی وفایی دنیا، سخن مگو
حسین منزوی
در بند آن نه ایم که دشنام یا دعاست
یادش بخیر، هر که ز ما یاد میکند
ره ندارد جلوهٔ آزادگی در کوی عشق
سرو اگر کارند آنجا، بید مجنون میشود
رنجیدهام ز خویت، اما ز مهر رویت
مشکل روم ز کویت، این بار و بار دیگر
عاشق اصفهانی
بخت از مَنَت گرفت و دلم آن چنان گریست
کز دست ِکودکی برُبایی پرندهای
هوشنگ ابتهاج
روح پدرم شاد که میگفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
ملک الشعراء بهار
نمیدانم که دردم را سبب چیست؟
همی دانم که درمانم تویی بس
مراغهای
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ
بندگان را نبود جز غم آزادی و من
پادشاهی کنم آر بنده "خویشت" خوانی
سعدی
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود؟ چرا نیست؟
ای کاروانِ عمر که بیهوده میروی
بس کن که خاطرم ز صدای جرس گرفت
علی اشتری
اگر پند خردمندان به شیرینی نیاموزی
فلک آن پند را روزی، به تلخیات بیاموزد
صائب
روز اول که به استاد سپردند مرا / دیگران را خِرَد آموخت مرا مجنون کرد