همچو خورشید به عالم نظری ما را بس
نفس گرم و دل پر شرری ما را بس
خنده در گلشن گیتی به گل ارزانی باد
همچو شبنم به جهان چشم تری ما را بس
گرچه دانم که میسر نشود روز وصال
در شب هجر، امید سحری ما را بس
اگر از دیدۀ کوته نظران افتادیم
نیست غم، صحبت صاحبنظری ما را بس
شد برومند ز خون دل ما نخل سخن
اگر این نخل دهد برگ و بری ما را بس
در جهانی که نماند ز کسی نام و نشان
«قدسی» از گفتۀ شیوا اثری ما را بس
غلامرضا قدسی