کاش بودم لاله تا جویند در صحرا مرا
کاش داغ دل هویدا بود از سیما مرا
کاش بودم همچو گوهر، تا زند دریا دلی
دل به دریا، تا بیابد در دل دریا مرا
کاش بودم چون کتاب افتاده در کنجی خموش
تا نگردد رو به رو، جز مردم دانا مرا
کاش بودم همچو عنقا بینشان در روزگار
تا نبیند چشم تنگ مردم دنیا مرا
کاش بودم شمع، تا بهر رفاه دیگران
در میان جمع سوزانند سر تا پا مرا
کاش بودم همچو شبنم تا میان بوستان
بود هر شب تا سحر در دامن گل جا مرا
کاش «قدسی» از هوا پُر میشدم همچون حباب
تا به هر جا جای میدادند در بالا مرا
غلامرضا قدسی