در مقام طلب

بخشی از شعر رقص مرگ


گرامی داشت یاد و خاطره

شهید سید مرتضی آوینی


کی شناسد شاعر فحل سخنور تیغ را؟/یا کجا داند خطیب اهل منبر تیغ را؟

می شناسد مرد شعر و شرع کمتر تیغ را/کیست کو داند به از بالین و بستر تیغ را؟

آنکه در بر میکشد همچون برادر تیغ را

ای تمام درد ها را اصل درمان، مرتضی!/با دل من هر چه دشوار،از تو آسان، مرتضی!

رستم دستان قرآن،شیر یزدان، مرتضی!/هم امیر مجلس و هم کاسه گردان، مرتضی!

ای که آوردی به گردش جای ساغر تیغ را!

تا نگاه مست تو زنگار را آیینه کرد/دیو هم انسان شد و دیوار را آیینه کرد

آفتابت برزن و بازار را آیینه کرد/دوزخ این شهر ناهموار را آیینه کرد

سینه ها، سرها، سپر شد بار دیگر ‌تیغ ‌را

رو به سوی آسمان شد دستها شمشیر‌‌‌‌وار/در فرود دستها شد سینه چون سر تیروار

حلقه زد هر پنجه ای در پنجه ای زنجیروار/هر زنی شد بیشه ای از خشم و غیرت شیروار

رو به رو شد بار دیگر ماه و معجر تیغ را

گر چه در چشم حضرکامان سفر کوتاه بود/نقطه ای در قحطی خون بر ختام راه بود

لیک در شام سفرسامان، طلوع ماه بود/رمزی از فرد آمدن بر درگه الله بود

فرد آن آید که داند به ز افسر تیغ را

چیست این فرد آمدن؟در فصل زن، مرد آمدن/با دلگرم و لب خشک و رخ زرد آمدن

دل شدن آنگاه از پا تا به سر درد آمدن/در جهاد اصغر و اکبر بُوَد فرد آمدن

آختن بر دیو نفس و خصم کافر تیغ را

خشکرود است این سراب تفته،دریابار نیست/ناخدا را دیده در خواب است و دل بیدار نیست

صد فغان بر لب گره شد جرأت اظهار نیست/خاطر جمعی به جز جمعیت دستار نیست

زیر یوغ خویش دارد کیسه ی زر،تیغ را

تا ربا هم در لباس دین احمد شد حلال/خاک در رقص آمد از قهر خدای ذو الجلال

آب شد سیمرغِ سیل و بر زمین گسترد بال/بار دیگر شد جمال زن،خدا و قبله،مال

میکند زور ترازو،خاک بر سر،تیغ را

در حجاب نهی از منکر ممان منکر تویی/پوستین وارونه شد هان! لایق معجر تویی

دیده بگشا و ببین مرحب تویی،خیبر تویی/ای دلت آیینه دار مشرکان! کافرتویی

چند پنهان داری از بیم ستمگر تیغ را

اقتضای وضع موجود است این بی چارگی/تا حضرکامی تو، افزون می شود آوارگی

عقل کارافزا چه دارد جز همین پتیارگی/کاش همچون خصم،کافرمیشدی یک بارگی

تا نبندی از عبوس زهد،زیور،تیغ را

وضع موعودت به خوف عافیت از یاد رفت/وان طمع بستن به حسن عاقبت بر باد رفت

گر نه از بیم عقوبت بر تو این بیداد رفت/بیستونها پیش رو داریم اگر فرهاد رفت

خواب شیرین می کند بالین و بستر،تیغ را

هان و هان! این خشکسال خشم،دریا می شود/بار دیگر شورش امواج بر پا می شود

ثور این عصّاری بیهوده، جوزا می شود/رقص مرگ سرخ بر مردان گوارا می شود

میشمارد مرغ بی پرواز شهپر، تیغ را


یوسفعلی میرشکاک

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">