در مقام طلب

محتسب در نیم شب جایی رسید

در بن دیوار مستی خفته دید

گفت هی مستی چه خوردستی بگو

گفت ازین خوردم که هست اندر سبو


گفت آخر در سبو واگو که چیست

گفت از آنک خورده‌ام گفت این خفیست


گفت آنچ خورده‌ای آن چیست آن

گفت آنک در سبو مخفیست آن


دور می‌شد این سؤال و این جواب

ماند چون خر محتسب اندر خلاب


گفت او را محتسب هین آه کن

مست هوهو کرد هنگام سخن


گفت گفتم آه کن هو می‌کنی

گفت من شاد و تو از غم منحنی


آه از درد و غم و بیدادیست

هوی هوی می‌خوران از شادیست


محتسب گفت این ندانم خیز خیز

معرفت متراش و بگذار این ستیز


گفت رو تو از کجا من از کجا

گفت مستی خیز تا زندان بیا


گفت مست ای محتسب بگذار و رو

از برهنه کی توان بردن گرو


گر مرا خود قوت رفتن بدی

خانهٔ خود رفتمی وین کی شدی


من اگر با عقل و با امکانمی

همچو شیخان بر سر دکانمی


هم مرا زنبیل و دریوزه بدی

هم نذورات همه روزه بدی


بگذر از من زانکه گم کردی تو راه

بازجو ریش و بزرگ خانقاه



مثنویِ معنویِ مولوی، دفتر دوم

بخش ۵۸ - خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان


هم چنین بخوانید :

نظرات (۱)

دیروز سالروز تولد پروین بود! ایشان هم شعری با همین عنوان داشتند. روحشون شاد
پاسخ:
سلام و احترام
بله ! چنین است که فرمودید .
برای یافتن آن به انتهای شعر التفات کنید .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">