در مقام طلب

هر گلی در عین زیبائی نصـیـب از خـار داشت
قصه ای میگویم از عشقی که با خود نار داشت
شکوه با شکری که عاشق در وصال یار داشت
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
وندر آن برگ ونوا خوش ناله های زار داشت
گفتمش سرّی بگو زین ناله گفتا هیچ نیست
لیک پرسیدم که بازرگان این بازار کیست؟
گفت رند عافیت سوزی که با فقرش غنیست
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست؟
گفت مارا جلوۀ معشوق در این کار داشت
از سواد زلف چون شب نیست روز ما بیا ض

چرخ دارد بس بکارش انبساط و انقباض
دولت بختش خدا یا دور باد از انقراض
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

هر شـَبـی را تاسحر با خون بچشـمم شـسـت و شـوست
برگ ریزانست حالم، زردیم بررنگ وروست
چنـگ مارا دسـتگیر از تـار و بـند مـوی اوسـت
در نمی گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت بر خوردار داشت

شکوه با شکری اگر با صاحب دیوان کنیم
یار تا پـُـر میـکنـد ساغـر چـرا افغـان کنـیم
نقطه پر گـار او را قصد بر قربان کنیم
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشـان کنـیم
کین همه نقش عجب در گردش پر گار داشت

مه بیفتد زیر جانا قصد بر بامی مکن
عشق پاید تا ابد پس قصد فرجامی مکن
پختگی باید بکار عشق دل خامی مکن
گر مرید راه عشقی فکر بد نامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمّارداشت

طاعت از پیر مغان داریم حاشا پند غیر
حاجتی نبود دلا تأ خیر و فال از کار خیر
منطق سالک براه عشق باشد سـِلک طیر
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقۀ زناّر داشت

زیر سر دارد قلندر جای بالش کاه وخشت
رند عاشق با رضا، آسایش از دل را بهشـت
دفتر حافظ بخواند این نکته ها (رافض) نوشــت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوۀ جنا تُ تَجری تحتها الانهار داشت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">