در مقام طلب

۳۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

پر کن پیاله را کین جام آتشین 

دیری است ره به حال خرابم نمی برد! 

 

این جامها که در پی هم می شود تهی 

دریای آتش است که ریزم به کام خویش  

گرداب می رباید و آبم نمی برد! 

 

من با سمند سرکش و جادویی شراب 

تا بیکران عالم پندار رفته ام  

 

تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم 

تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی  

تا کوچه باغ خاطره های گریز پا 

تا شهر یادها 

دیگر شراب هم  

جز تا کنار بستر خوابم نمی برد! 

 

هان ای عقاب عشق 

از اوج قله های مه آلود دوردست! 

پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من 

آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد! 

 

آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!  

در را ه زندگی  

با این همه تلاش و تمنا و تشنگی  

با این که ناله می کنم از دل که : 

آب! آب!  


دیگر فریب هم به سرابم نمی برد  

پر کن پیاله را !  


 

فریدون مشیری

ماییم و غم یار و شب تار و دگر هیچ

صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ


منصور و ان الحق ردن و دار و دگر هیچ

ماییم و لبالب شدن از یار و دگر هیچ


عرفی شیرازی

منشین اما با من، منشین!

تکیه بر من مکن! ای پرده ی طناز حریر!

که شراری شده ام...

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم!

در این درگه که گَه گَه کَه کُه و کُه کَه شود ناگَه

مشو غره به امروزت که از فردا نهی آگَه

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی/ آن را که نیست عالم غم ، نیست عالمی

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

حضرتِ حافظِ جان

آسمانا دلم از اختر و ماه تو گرفت

آسمان دگرى خواهم و ماه دگرى

تو و طوبی و ما و قامت یار

فکر هر کس به قدر همت اوست!

حضرتِ حافظِ جان

یوسف به این رها شدن از چاه دل نبند

این بار می برند که زندانی ات کنند

دلا درعاشقی صاحب قدم باش

که دراین ره نباشد کار بی اجر

ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی شیوه ی رندان بلا کش باشد

وفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

حضرتِ حافظِ جان