در مقام طلب

۲۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

نمی گویی و می سوزی، نمی جویی و می خواهی

بباطن تشنه عشق و بظاهر غرق حاشایی

معینی کرمانشاهی

مرا می بینی و هر دم، زیادت می کنی دردم / ترا می بینم و میلم، زیادت می شود هر دم

به سامانم نمی پرسی، نمی دانم چه سر داری  / به درمانم نمی کوشی، نمی دانی مگر دردم

حضرتِ حافظِ جان

می‌شود صیاد پنهان، می‌کند آن گاه صید / می‌کند آن ماه صید، آن گاه پنهان می‌شود

محتشم کاشانی

هر چه بر من گذرد، باز بگویم گذرد / وای از این عمر که با می گذرد می گذرد

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺷﻮﺩ " ﺍﺫﺍ ﺍﻟﺴﻤﺎﺀ ﺍﻧﻔﻄﺮﺕ " / ﻭآﻧﮕﻪ ﮐﻪ ﺷﻮﺩ " ﺍﺫﺍ ﺍﻟﻨﺠﻮﻡ ﺍﻧﮑﺪﺭﺕ "

ﻣﻦ ﺩﺍﻣﻦ ﺗﻮ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺍﻧﺪﺭ " ﺳﺌﻠﺖ " / ﮔﻮﯾﻢ ﺻﻤﺪﺍ " ﺑﺎﯼ ﺫﻧﺐ ﻗﺘﻠﺖ "

ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ " ﺍﻟﺴﺖ ﻣﻨﮑﻢ ﺑﺒﻌﯿﺪ " / ﻫﺠﺮ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ " ﺍﻥ ﻋﺬﺍﺑﯽ ﻟﺸﺪﯾﺪ "

ﺑﺮ ﮐﻨﺞ ﻟﺒﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ " ﯾﺤﯿﯽ ﻭ ﯾﻤﯿﺖ " / " ﻣﻦ ﻣﺎﺕ ﻣﻦ ﺍﻟﻌﺸﻖ ﻓﻘﺪ ﻣﺎﺕ ﺷﻬﯿﺪ "

منسوب به ﺷﯿﺦ ﺑﻬﺎﯾﯽ

نیستم نیست، که هستی همه در نیستی است / هیچم هیچ، که در هیچ نظر فرمایی

حضرت سید روح الله موسوی خمینی روح من سواه فداه

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز / چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق / مفتی عقل در این مسله لایعقل بود
حضرتِ حافظِ جان

عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت ... / عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت

زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت! / جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت

ابوسعید ابوالخیر

صبحدم، مرغ چمن با گل نوخاسته گفت / ناز کم کن، که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی ... / هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت!

حضرتِ حافظِ جان