در مقام طلب

نه آنیم که آموخته غرب شویم
پی هر وسوسه ای سوخته غرب شویم

سیلی از کوخ نشین، کاخ نشین خواهد خورد
و زمین‌خوار سرانجام زمین خواهد خورد

"بیست سی" چیست که تعلیم جهان، از دل ماست
هان که جمهوری اسلامی ایران اینجاست

اگر از غرب رسد نسخه، خودش بیماری ست
قرص خواب است ولی چاره ما بیداری ست

تا ابد تربیت از مهر ولی می‌گیریم
مشق از غیرت ابروی علی می‌گیریم

ما بر آنیم که در مکتب او دیده شویم
با علی اصغر و قاسم همه فهمیده شویم

تا ابد سستی تسلیم مبادا با ما
وحشت از حربه تحریم مبادا با ما

باز تحریم جدیدی به سِنا رفت که رفت
جسم برجام چو روحش به فنا رفت که رفت

ذوق بیهوده ز برجام خطا بود خطا
تکیه بر عهد عمو سام خطا بود خطا

عهد با دزد سر گردنه بستیم ای دوست
بارها عهد شکست و نشکستیم ای دوست

هر چه می‌شد بَرَد از کیسه ما بُرد که بُرد
"بُرد بُرد" این بُوَد آری همه را بُرد که بُرد

گفته بودند که دشمن به تجارت آمد
پیر ما گفت که البتّه به غارت آمد

خواب دیدند صَلاح از طرف بیگانه است
به خود آییم نجات همه در این خانه است

کارزار است، قدم قاطع و محکم بردار
سخن از صلح بگو، اسلحه را هم بردار!

راه ما راه حسین است و به خون روشن شد
تکیه بر تیغ زد آن دم که جهان دشمن شد

نه به دل راه بده واهمه از اخم عدو
نه دلت غنج رود باز به لبخندی از او

دل به لبخندش اگر باخته ای، باخته ای!
گر ز اخمش سپر انداخته ای باخته ای!

غم مخور، سست مشو، با صف اعدا بستیز
مژده "لا تهنوا "(1) میرسد از جا برخیز

تا بدانند که هان لشکر احمد ماییم
رزمجویان و دلیران محمد ماییم

ذوالفقار علوی بود برون شد ز نیام
مرحبا، دست مریزاد، سپاه اسلام

ناز شست تو دلاور حسن تهرانی
زنده ای تا به ابد، فاتح این میدانی

هست مدیون تو امنیتمان تا به ابد
هست ممنون تو ایران و جهان تا به ابد

اینکه چون صاعقه آمد به سرت تکفیری
ذوالفقار است که از غرش آن می‌میری

وقت آن است سر جای خودت بنشینی
با دم شیر مکن بازی، بد میبینی!

نوش جان همه‌تان سیلی شش موشک ما
که صدایش برسد تا به ریاض و حیفا
(شترقش برسد تا به ریاض و حیفا !)

این قدَر بمب نچسبان به کمر ای نامرد!
صبر کن موشک ما منفجرت خواهد کرد

ای ابوجهل که در کشتن خود استادی
خر دجالی و افسار به صهیون دادی

ای سیه روی که از نفت سعود آمده ای
بچه ابلیس که از ناف یهود آمده ای

دشمن از ابلهی‌اش در طمع خام افتاد
تشت رسوایی‌اش اما ز سر بام افتاد

جاهلیت چه سعودی و چه غربی یکجا
گرم رقصند، عجب منظره ای باب هَجا

رقص شمشیر چو در خیمه دشمن برپاست
سپر انداختن و طعنه به شمشیر خطاست

آری آرامش ما مرد خطر می‌طلبد
صبح پیروزی ما خون جگر می‌طلبد

«می وزد از همه جا بوی گل یاس شهید
از کجا آمده اند این همه عباس شهید

ذوالجناح از نفس اینبار نخواهد افتاد
علم از دست علمدار نخواهد افتاد»(2)

در دفاع از حرم، آیینه آن سقاییم
همچو عباس، علمدار ولایت ماییم

این زره پشت ندارد منگر برگردیم
تیغ در دست، به ره، منتظر ناوردیم

قدس ای قبله آغاز که پایان با توست
مهر باطل شدن فتنه شیطان با توست

تو کلید همه گمشدگی‌ها هستی
قدس ای قدس! تو آزادی دنیا هستی

منشینید به غم شام بلا می‌گذرد
 راه ما از سفر کرببلا می‌گذرد


رضا وحید‌زاده


1-  آل‏عمران : 1399: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین. و سست نشوید! و غمگین نگردید! و شما برترید اگر ایمان داشته باشید.
2- مطلع غزل از مهدی جهاندار.



اشعار چهارگانه
که قبل از اقامه نماز عید فطر در مصلای تهران
توسط دکتر میثم مطیعی خوانده شدند:

کار و همت همه‌ی رنگ و بوی این خاک است
عرق کارگران آبروی این خاک است


به عمل کار برآید به سخندانی نیست
پینه دست کم از پینه پیشانی نیست


کارگر، گرچه عرق، آب وضویش باشد
عرق شرم مبادا که به رویش باشد


آه از آن دست پر از پینه که حسرت بکشد
 پدری کز زن و فرزند خجالت بکشد


محمد مهدی سیار




اشعار چهارگانه
که قبل از اقامه نماز عید فطر در مصلای تهران
توسط دکتر میثم مطیعی خوانده شدند:

ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است(1)


روز عید است و قنوت است و دعای من و تو
اهل جود و جبروت است خدای من و تو


کبریا و عظمت چیست؟ ردایش آری
عفو و رحمت نمی از بحر عطایش آری


و له الشکر که یک ماه مرا مهمان کرد
و له الحمد گناهان مرا پنهان کرد


بسته شد پنجره عرشی راز رمضان
الوداع ای سحر راز و نیاز رمضان


الوداع ای شب الغوث شب خَلِّصنا
شب قدری که نشد قدر بدانیم تو را


بزم قرآن به سر و بندگی درگاهش
لیلة القدر و نوای «بک یا اللهش»


دم گرفتیم شب گریه به آواز جلی
«بعلیٍ بعلیٍ بعلیٍ بعلی»


دم گرفتیم به ذکری ابدی و ازلی
«بحسین بن علیٍ بحسین بن علی»


سخت دلتنگ توایم ای مه کامل! رمضان!
ای که از همدمی ات نرم شد این دل، رمضان(2)


الوداع ای که لبم را به عطش خوش کردی
در دلم شوق گنه بود تو خامُش کردی


تشنگی را تو چشاندی به من از روی کرم
تا ز یادم نرود تشنگی اهل حرم


یا رب ار هست مرا جرم نبخشیده هنوز
عیدی ام را بده و در گذر از آن امروز


کاش فیض سحر و روزه بماند با ما
نور این طاعت سی روزه بماند با ما


دل ببندیم به شیرینی امساک ای کاش
روزی ما نشود لقمه ناپاک ای کاش


ای خوشا روزه هر روزه چشم و دل و کام
ای خوشا شیوه پرهیز ز شبهه، ز حرام


نگذاریم که آید به سر سفره ما
لقمه دوزخی "رشوه" و زقوم "ربا"


پی هر لقمه مبادا که دهان بگشاییم
 ما که پرورده نان و نمک مولاییم


علی‌محمد مودب



1- دعای رویت هلال ماه: رَبِّی وَ رَبُّکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ اللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَیْنَا بِالْأَمْنِ وَ الْإِیمَانِ وَ السَّلامَةِ وَ الْإِسْلامِ وَ الْمُسَارَعَةِ إِلَى مَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی شَهْرِنَا هَذَا وَ ارْزُقْنَا خَیْرَهُ وَ عَوْنَهُ وَ اصْرِفْ عَنَّا ضُرَّهُ وَ شَرَّهُ وَ بَلاءَهُ وَ فِتْنَتَهُ.
2- فرازی از دعای 455 صحیفه سجادیه (وداع با ماه رمضان): اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ مِنْ مُجَاوِرٍ رَقَّتْ فِیهِ الْقُلُوبُ. خداحافظ اى همسایه‏ اى که در کنارت قلب‌هایمان رقّت داشت.


اشعار چهارگانه
که قبل از اقامه نماز عید فطر در مصلای تهران
توسط دکتر میثم مطیعی خوانده شدند:

چه آرزوی محالی است پیش من باشی

به مهربانی یاری که پیش از این بودی

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مساله هاست


فاضل نظری

دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است

بند قبا گشوده به آغوش من درآ

صائب


ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز

تا باز کنی بند قبا صبح دمیده است

با دو قبله در ره معبود نتوان زد قدم

یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن


دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد،

خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

 

حسین پناهی

به مناسبت سالروز شهادت
حماسه ساز عشق و عرفان
شهید دکتر مصطفی چمران

در سینه شراری از صفا باید داشت
هر مرد که مصطفای چمران نشود

سیدحبیب حبیب‌پور

 

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد/بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین/نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد

به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت/بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد


حضرت حافظ جان

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم/چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم

فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم/همچو منصور خریدار سر دار شدم

غم دلدار فکنده است به جانم، شررى/که به جان آمدم و شهره بازار شدم

درِ میخانه گشایید به‌رویم، شب و روز/که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم

جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم/خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد/از دم رند مى‌آلوده مددکار شدم

بگذارید که از بتکده یادى بکنم/من که با دست بت میکده بیدار شدم

امام خمینی کبیر روحی فداه


پاسخ امام خامنه ای به این شعر


دیر یا زود حمله خواهند کرد...

خاطراتی که زبان آدمیزاد نمی فهمند!

شعر زیر در پاسخ به شعر

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

از حضرت امام خمینی کبیر روحی فداه


تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی/تو طبیب همه‌ای از چه تو بیمار شدی

تو که فارغ شده بودی ز همه کان و مکان/دار منصور بریدی همه تن‌دار شدی

عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر/ای که در قول و عمل شهره بازار شدی

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی/وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی

خرقه پیر خراباتی ما سیره توست/امت از گفته دربار تو هشیار شدی

واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی/دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی

یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم/ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی

امام خامنه ای کبیر روحی فداه



من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق

چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست


حضرت حافظ جان

به مناسبت سالگرد تشییع شبانه شهدای مظلوم غواص

دست افشان رفتند ، تا دست بسته نمانیم !


ﭘﻨﺪﺍﺭ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺷﻬﺪﺍ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ،

ﺍﻣﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﻬﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ .


سید شهیدان اهل قلم

ﺷﻬﯿﺪ ﺁﻭﯾﻨﯽ


به مناسبت سوم سال گرد

بازگشت شهدای غواص


با کنایه مصرعی میگویم و رد میشوم

دست حیدر ، دست زینب ، دست این غواص ها


«بسمه تعالی
بفرمائید اگر دوستان مایل‌اند، این مطلع را بسازند
خطاب به جانبازِ شهید:

رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه‌ی دل
خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه‌ی دل
»


25خردادماه90

علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی آگاه است
دل شب محرم سرالله است
شب شنفته است مناجات علی
جوشش چشمه عشق ازلی
دردمندی که چو لب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید
کلماتی چو دُر، آویزه گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه آفاق شکافت
چشم بیدار علی خفته نیافت
ناشناسی که به تاریکی شب
می برد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب برقع پوش
می کشد بار گدایان بر دوش
شاه بازی که به بال و پر راز
می کند در ابدیت پرواز
آن دم صبح قیامت تأثیر
حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در
که علی! بگذار و از ما مگذر
پیشوایی که ز شوق دیدار
می کند قاتل خود را بیدار
می زند پس لب او کاسه شیر
می کند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست
تو خدایی مگر ای دشمن دوست
در جهانی همه شور و همه شر
ها علیٌ بشرٌ کیف بَشر
شبروان مست ولای توعلی
جان عالم به فدای توعلی

سید محمد حسین بهجت تبریزی
شهریار

ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم 
در ره عشق جگر دار تر از صد مردیم 
هر زمان شور خمینی به سر افتد ما را 
دور سید علی خامنه ای میگردیم


کیستم من بنده ای از بندگان مرتضی/قطره ای از بحر نا پیدا کران مرتضی

سایه وار افتاده ام بر آستان مرتضی/مدعی هر گز نمی فهمد زبان مرتضی

باطن دین محمد بود جان مرتضی

بر زمین افتاده دیدم آسمان خویش را/رقص مرگ جان و پایان جها ن خویش را

در کف طوفان رها کردم عنان خویش را/تا مگر پیدا کنم نام و نشان خویش را

گم شدم اندر نشان بی نشان مرتضی

آخرین دژنیز ویران شد کجا پنهان شوم/درکدامین دره ی  تاریک سر گردان شوم

با چه امیدی حریف مرگ در میدان شوم/مردگان را بعد ازو چون بر در فرمان شوم

کیست بردارد درفش کاویان مرتضی

چیست ایمان جز انالحق گفتن رندان مست/کفر چبود دستگاه رستن از بالا و پست

ظاهر مذهب اگر با مذهب ظاهر نشست/باید از ایمان و کفر خویش برداریم دست

همچو خیل دین فروش دشمنان مرتضی

جز منافق را ندیدم منکر مردان مرد/کاه اجمال حصولی کی شناسد کوه درد

درنگنجد در ضمیر صوفی سودا نورد/آنکه سر تا پا حضور آمد به میدان نبرد

در مسلمانی ندیدم همعنان مرتضی

شاه شطرنج سیاست مات خون مرتضاست/درکف جن وملک رایات خون مرتضاست

بر زبان جبرئل آیات خون مرتضاست/نشر دین در انتشار ذات خون مرتضاست

دین ما شد تازه با خون جوان مرتضی

دین ما گفتم نه دین دین فروشان دغل/بوالحکم کیشان قبض و بسط جهل مستدل

آیت قرآن به لب، تلمود پنهان در بغل/فهم دین مصطفی را جسته مفتاح از هبل

امت بوشسب یعنی منکران مرتضی

منکران مرتضی تنها نه مولان کرند/این طرف نیز از قفا مشتی جهولان خرند

کز پی قبض مضاعف همچو غولان بردرند/مول عقل بوالفضول و گول زهد ابترند

زین خوارج بود فریاد و فقان مرتضی

از من بیچاره تا درماندگان جام جم/در جفا با مرتضی پروا نکردیم از ستم

چون علی، او در صمد افتاده و ما در صنم/زین میان، شیر خدا او بود ما شیر الم

بالله ار بودیم جز بار گران مرتضی

همسری با مرتضی دارند؟ مرد راه کو؟/در میان شاعران یک جان آگاه کو؟

در میان اهل حکمت یک شهادت خواه کو؟/آنکه چون حیدر بگرید نیمه شب در چاه کو؟

گر تویی سام نریمان! نک کمان مرتضی

ای دریغا مقتدای خویش را نشناختم/والی صاحب ولای خویش را نشناختم

آشنایان! آشنای خویش را نشناختم/فاش می گویم خدای خویش را نشناختم

گرچه بودم زیر سقف آسمان مرتضی

مهدیا! سلام را مغلوب مکر و فن مخواه/بر در و دیوار یزدامن طرح اهریمن مخواه

جان مردان خدا را زیر بار تن مخواه/امت لولاک را محجوب مشتی زن مخواه

یا امانی ده مرا همچون امان مرتضی


یوسفعلی میرشکاک