در مقام طلب

بخشی از شعر رقص مرگ


گرامی داشت یاد و خاطره

شهید سید مرتضی آوینی


کی شناسد شاعر فحل سخنور تیغ را؟/یا کجا داند خطیب اهل منبر تیغ را؟

می شناسد مرد شعر و شرع کمتر تیغ را/کیست کو داند به از بالین و بستر تیغ را؟

آنکه در بر میکشد همچون برادر تیغ را

من برکه‌ای زلالم و لب‌های کوچکت

افتاده‌اند مثل دو ماهی به جان من!

مست شد خواست که ساغر شکند عهد شکست

فرق ِ پیمانه و پیمان ز کجا داند مست ؟

همه روز روزه رفتن ، همه شب نماز کردن/همه ساله حج نمودن ، سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به مکه ، به برهنه پای رفتن/دو لب از برای لبیک ، به وظیفه بازکردن

به معابد و مساجد ، همه اعتکاف جستن/ز مناهی و ملاهی ، همه احتراز کردن

شب جمعه‌ها نخفتن ، به خدای راز گفتن/ز وجود بی‌نیازش ، طلب نیاز کردن

به خدا قسم که آن‌را ، ثمر آن قدر نباشد/که به روی ناامیدی در بسته بازکردن

شیخ بهائی

شب تیره چه خوش باشد

که مَه مهمان ما باشد

برای شب روان جان

برآ ای ماه تابان شو

حضرتِ مولانا

من که اصرار ندارم تو خودت مختاری

یا بمان، یا که نرو، یا نگهت می دارم!

محسن مرادی

رغبتم سوی بُتان ست، ولیکن دو سه روز

از پی مصلحتی چند، مسلمان شده‌ام

عبید زاکانی

روزگارا! که چنین سخت به من میگیری

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست

گرچه دلگیرتر از دیروزم

گرچه فردای غم انگیز مرا می خواند

لیک باور دارم

دلخوشی ها کم نیست

زندگی باید کرد

وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم

شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم

مهرداد اوستا

جفا گفتم نداری، داری اما

وفا پنداشتم داری، نداری

رفیق اصفهانی

برهن اقلیدس فی فنه / وقال النقطة لا تنقسم

ولی حبیب فمه نقطة / موهومة تقسم إذ یبتسم

تن تن: یه خبر خوب دارم یه خبر بد.

هادوک: خبر بد چیه؟

تن تن: فقط یه گلوله داریم.

هادوک: خبر خوب؟

تن تن: هنوز یه گلوله داریم!

سونیا: «ناتاشا... عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن. اگه کسی نمی‏خواد رنج بکشه نباید عاشق بشه. اما بعدش از عاشق نبودن رنج می‏کشه. بنابراین، عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن؛ عشق نورزیدن یعنی رنج کشیدن؛ رنج کشیدن یعنی رنج کشیدن؛

شاد بودن یعنی عشق ورزیدن. پس شاد بودن یعنی رنج کشیدن، اما رنج کشیدن باعث میشه آدم شاد نباشه. بنابراین، برای اینکه یک نفر شاد نباشه باید عشق بورزه یا عشق بورزه که شاد نباشه یا از شادی زیاد رنج بکشه. امیدوارم بیخیال بحث بشی.»

عشق و مرگ - وودی آلن

ناله را هر چند میخواهم که پنهان بر کشم

سینه می گوید که من تنگ آمدم "فریاد کن"

دهلوی

خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش

بنماند هیچش الا، هوس قمار دیگر

چون ماتِ تو ام

دگر چه بازم؟

حضرت مولانا

آمده ام که تا به خود

گوش کشان

کشانمت!

حضرت مولانا

...

-ای نخورده مست-

لحظه ی دیدار نزدیک است.

درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم

لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم

هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران

که ره چون میتوانم یافتن سوی درون من هم

مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای روحی فداه

(پاسخ هما میرافشار به شعر کوچه اثر فریدون مشیری)

 

بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

 

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی …

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،

دگر از پا نشستم

گوئیا زلزله آمد،

گوئیا خانه فروریخت سر من

 

بی تو من در همه شهر غریبم

بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

 

چه گریزی ز بر من

که ز کوی‌ات نگریزم

گر بمیرم ز غم دل

به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟!

نتوانم، نتوانم

بی تو من زنده نمانم

 

هما میرافشار