یاد آور لحظههای دردند عمو / شبهای اسیریام، چه سردند عمو
دیشب سر نی، فقط سرت را دیدم / آغوش تو را چهکار کردند عمو؟
جواد منفرد
یاد آور لحظههای دردند عمو / شبهای اسیریام، چه سردند عمو
دیشب سر نی، فقط سرت را دیدم / آغوش تو را چهکار کردند عمو؟
جواد منفرد
یاد رخسار تو را در دل، نهان داریم ما / در دل دوزخ، بهشت جاودان داریم ما
صائب
باید خدا هم با خودش روراست باشد / وقتی که می داند خدای هیچ کس نیست
نجمه زارع
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد / گفتا خموش حافظ، کاین غُصه هم سر آید
حافظ
یوسف ترین شدی و سر کوچه آمدی / ما بی کلاف نیز خریدارتر شدیم
کاری نمی کنیم ولی مُزد می دهی / هربار کآمدیم بدهکارتر شدیم
در چشم دیگران منشین در کنار من / ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
حافظ
دور شو از برم ای زاهد و بیهوده مگوی / من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
حافظ
مَبَر از پینهی پیشانی من / گمان بر رتبهی عرفانی من
ز خاطر بردن ذکر سجود است / دلیل سجدهی طولانی من
ما قوّت پرواز نداریم، وگرنه / عمریست که صیاد شکسته ست قفس را
رفیع مشهدی
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست / تا غمت پیش نیاید، غم مردم نخوری
سعدی
آنقدر شعر از تو نگفتند شاعران / تا اینکه باز شد دهن نانجیب ها
کاظم بهمنی
این بار سرمست آمدم تا جام و ساغر بشکنم
ساقی و مطرب هر دو را من کاسه ی سر بشکنم
از کف عصا گر بفکنم فرعون را عاجز کنم
گر تیشه بر دستم فتد بتهای آزر بشکنم
امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم
گرز فریدونی کشم ضحاک را سر بشکنم
گر کژ بسویم بنگرد گوش فلک را برکنم
گر طعنه بر حالم زند دندان اختر بشکنم
چون رو به معراج آورم از هفت کشور بگذرم
چون پای بر گردون کشم نو چرخ و چنبر بشکنم
گر محتسب جوید مرا تا در رهی کوبد مرا
من دست و پایش در زمان با فرق و دندان بشکنم
من مرغ عالی همتم از آشیانه بر پرم
تا کرکسان چرخ را هم بال و هم پر بشکنم
من طائر فرخنده ام در کنج حبس افتاده ام
باشد مگر که وارهم روزی قفس در بشکنم
گر شمس تبریزی مرا گوید که هی آهسته شو
گویم که من دیوانه ام این بشکنم آن بشکنم
مولانا
إلَى اللَّهِ أَشْکُو بِالمَدِینَةِ حَاجَةً
وَبِالشَّامِ أُخْرَى کَیفَ یَلتَقِیَانِ
ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم | پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم | |
زان باده که در روز ازل قسمت ما شد | پیداست که تا شام ابد سرخوش و مستیم | |
دوشینه شکستیم به یک توبه دوصد جام | امروز به یک جام دوصد توبه شکستیم | |
یکباره ز هر سلسله پیوند بریدیم | دل تا که به زنجیر سر زلف تو بستیم | |
نگذشته ز سر پا به ره عشق نهادیم | برخاسته از جان به غم یار نشستیم | |
در نقطهٔ وحدت سر تسلیم نهادیم | و از دایرهٔ کثرت موهوم برستیم |