مرا چون آینه هرکس به کیش خویش پندارد
و الا من چو می با مست و با هشیار یکرنگم
مرا چون آینه هرکس به کیش خویش پندارد
و الا من چو می با مست و با هشیار یکرنگم
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
حضرتِ حافظِ جان
من نگویم که ز حال مَنَت، آگاهی نیست
تو ز من با خبر اما، ز خدا بی خبری!
محمود قاجار
فریاد ز دستِ فلکِ شعبده باز / آزاده به ذلـت و گدازاده به ناز
نرگس، ز برهنگی سرافکنده به زیر / صد پیرهن حریر، پوشیده پیاز
جهان به جلوه ی نور و سرور مهمان است
که ماه، ماه رسول خداست، شعبان است
طلوع این همه یوسف به صبح کنعان بین
ستارگان محرّم به ماه شعبان بین
نسیم مهر و وفا از مدینه می آید
شمیم کرب و بلا از مدینه می آید
چه لاله ها که به گلزار مصطفی رویید
که عطر روشنشان تا عراق و شام رسید
شکوه خلقت ایزد حسین آمده است
تمام دین محمد، حسین آمده است
بخوان تو آیه والشمس وضحیها [۱]را
سپس نگر تو قمر را، اذا تلاها [۲]را
امیر لشگر خورشید، ماهتاب فرات
جمال چهره ساقی کربلا صلوات
فدای چهره ی خندان و مهربان حسین
علی دیگری آمد به خاندان حسین
به مهر شب همه شب خیره می شود به رخش
و إن یکاد[۳] به لب بوسه می دهد به رخش
به ذکر دوست دل عاشقان شود آباد
وزیده عطر مناجات حضرت سجاد
تمام غصه و آهیم یا رسول الله
به انتظار نگاهیم یا رسول الله
به آه و درد دل ما مگر تو گوش کنی
حکایت غم و شکوا مگر تو گوش کنی
اگرچه گاه چو ابر بهارمی باریم
هنوز بغض فروخورده در گلو داریم
بیا و بنگر در ماه پرسعادت خویش
به سوز آه غریبان به حال امت خویش
چه زخم ها که نشسته به جان امت تو
چه فتنه ها شده برپا میان امت تو
اسیر خیل برادرکُشان بیدردیم
دچار کینه ی کودک کُشان نامردیم
چه قلب ها که پر از آتش حمیّت شد
حجاز باز گرفتار جاهلیت شد[۴]
شده است کعبه گرفتار خیل نا اهلان
اسیر مانده حرم در کف ابوجهلان
همین قبیله که سرگرم تاج و تاراجند
بجای ایمان محو سقایة الحاجند[۵]
نمازشان نبُوَد جز نماز شمر و یزید
طوافشان نبُوَد جز به گِرد کاخ سفید
نهاده عزت اسلام و سخت پست شدند
ز ترس و ذلتشان کدخدا پرست شدند
ز ما مگیر خدایا شکوه عزت را
امانت شهدا را، غرور و غیرت را
حسینی است، ابالفضلی است غیرت ما
به خواب نیز نبیند یزید ذلت ما
مقدّر است که در این جهاد پیروزیم
قسم به خون رضایی نژاد پیروزیم
قسم به تک تک آلاله های این گلشن
علی محمدی و شهریاری و روشن
به تشنه کامی عباس هایمان سوگند
به دست بسته ی غواص هایمان سوگند[۶]
در این مجاهده کوتاه آمدن هرگز
و با یزید زمان راه آمدن هرگز
بگو به هرکه در این معرکه کم آورده است
بگو که بیرق خود را نمی نهیم از دست
اگر خدای نکرده هوای آن دارید
که باز بهر ولی جام زهر پیش آرید
فقط نه جام شما را به قهر می شکنیم
که دست ساقی هر جام زهر می شکنیم
شکوه عزت این خاک تا به افلاک است
حریم آیه نفی سبیل[۷] این خاک است
[۱] وَ اَلشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا ﴿الشمس، ۱﴾ به خورشید و گسترش نور آن سوگند
[۲] وَ اَلْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا ﴿الشمس، ۲﴾ و به ماه هنگامی که بعد از آن درآید،
[۳] وَ إِنْ یَکٰادُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصٰارِهِمْ لَمّٰا سَمِعُوا اَلذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿القلم، ۵۱﴾ نزدیک است کافران هنگامی که آیات قرآن را میشنوند با چشمزخم خود تو را از بین ببرند، و میگویند: «او دیوانه است!»
[۴] إِذْ جَعَلَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ اَلْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ اَلْجٰاهِلِیَّةِ ﴿الفتح، ۲۶﴾ (به خاطر بیاورید) هنگامی را که کافران در دلهای خود خشم و نخوت جاهلیّت داشتند؛
[۵] أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ اَلْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ جٰاهَدَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ لاٰ یَسْتَوُونَ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ ﴿التوبة، ۱۹﴾ آیا سیراب کردن حجاج، و آباد ساختن مسجد الحرام را، همانند (عمل) کسی قرار دادید که به خدا و روز قیامت ایمان آورده، و در راه او جهاد کرده است؟! (این دو،) نزد خدا مساوی نیستند! و خداوند گروه ظالمان را هدایت نمیکند!
[۶] اشاره به جنایت زنده به گور کردن غواصان رزمنده ایرانی توسط ایادی رژیم بعث عراق
[۷] وَ لَنْ یَجْعَلَ اَللّٰهُ لِلْکٰافِرِینَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً ﴿النساء، ۱۴۱﴾ و خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلّطی نداده است.
ماه من تعجیل اگر دارد به رفتن، باک نیست
آری او عمر است و دارد عمر در رفتن شتاب
شیخ آذری
بیا که کار زمانه به جست و جو گذرد/حدیث خال سیاهت به بوس و بو گذرد
بیا و تار دلم را به حلقه ی زلفت/چنان به غمزه بیاویز که مو به مو گذرد
تو گر به کار نیایی، جهان همه هیچ است/خیال زندگی از ما به های و هو گذرد
بیا که فصل جوانی به کس وفا نکند/صفای عمر دو روزه به آرزو گذرد
کویر خشک دلم را به چشمه ی حکمت/چنان به دیده بجوشان که جو به جو گذرد
رسیده عمر به پایان و در کنار اکنون/بیا که لحظه ی مردن به روبرو گذرد
ناشناس
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست
ای کاش که جان ما به لب میآمد
رهی معیری
همچنین التفات کنید:
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم/گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
چونک من از دست شدم در ره من شیشه منه/ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم
زانک دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود/گر طربی در طربم گر حزنی در حزنم
تلخ کنی تلخ شوم لطف کنی لطف شوم/با تو خوش است ای صنم لب شکر خوش ذقنم
اصل تویی من چه کسم آینهای در کف تو/هر چه نمایی بشوم آینه ممتحنم
تو به صفت سرو چمن من به صفت سایه تو/چونک شدم سایه گل پهلوی گل خیمه زنم
بیتو اگر گل شکنم خار شود در کف من/ور همه خارم ز تو من جمله گل و یاسمنم
دست برم هر نفسی سوی گریبان بتی/تا بخراشد رخ من تا بدرد پیرهنم
مولانا
گفت ای ناصح خمش کن چند چند/پند کم ده زانک بس سختست بند
سختتر شد بند من از پند تو/عشق را نشناخت دانشمند تو
آن طرف که عشق میافزود درد/بوحنیفه و شافعی درسی نکرد
تو مکن تهدید از کشتن که من/تشنهٔ زارم به خون خویشتن
عاشقان را هر زمانی مردنیست/مردن عشاق خود یک نوع نیست
گر بریزد خون من آن دوسترو/پایکوبان جان برافشانم برو
آزمودم مرگ من در زندگیست/چون رهم زین زندگی پایندگیست
اقتلونی اقتلونی یا ثقات/ان فی قتلی حیاتا فی حیات
یا منیر الخد یا روح البقا/اجتذب روحی وجد لی باللقا
پارسی گو گرچه تازی خوشترست/عشق را خود صد زبان دیگرست
بس کنم دلبر در آمد در خطاب/گوش شو والله اعلم بالصواب
چونک عاشق توبه کرد اکنون بترس/کو چو عیاران کند بر دار درس
گرچه این عاشق بخارا میرود/نه به درس و نه به استا میرود
عاشقان را شد مدرس حسن دوست/دفتر و درس و سبقشان روی اوست
خامشند و نعرهٔ تکرارشان/میرود تا عرش و تخت یارشان
سلسلهٔ این قوم جعد مشکبار/مسلهٔ دورست لیکن دور یار
هرکه درخلوت ببینش یافت راه/او ز دانشها نجوید دستگاه
مولانا
دوش آمد پیل ما را باز هندستان به یاد/پرده میدرید شب او از جنون تا بامداد
دوش ساغرهای ساقی جمله مالامال بود/ای که تا روز قیامت عمر ما چون دوش باد
بادهها در جوش از او و عقلها بیهوش از او/جزو و کل و خار و گل از روی خوبش شاد باد
بانگ نوشانوش مستان تا فلک بررفته بود/بر کف ما باده بود و در سر ما بود باد
عمر را از سر بگیرید ای مسلمانان که یار/نیستان را هست کرد و عاشقان را داد داد
مولانا
عمری گذشت و ساخته ام با نداشتن
ای دل! چه خوب بود تو را هم نداشتم
سعید بیابانکی
بگذشت یار از من و از پی نرفتمش
آری نمیتوان ز پی عمر رفته، رفت
میرزا ابوالقاسم شیرازی
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع، مترسان ز آتشم
حضرتِ حافظِ جان
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگیرد
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمیداند رهی دیگر نمیگیرد
حضرتِ حافظِ جان
پیری و جوانی، پی هم چون شب و روزند
ما شـب شـد و روز آمـد و بیـدار نگشتیم
سعدی
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی
عشق
اسارت
قهر و آشتی
همه بی معنا بود
فریدون مشیری