در مقام طلب

۵۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

اگر شراب خوری، جرعه‌ای فشان بر خاک

از آن گناه که نفعی رسد به غیر، چه باک


حضرتِ حافظِ جان


به ابیات زیر التفات کنید :


ملائک در میخانه زدند

للارض من کاس الکرام نصیب

للارض من کاس الکرام نصیب (بیتی دیگر)

بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز



دستم را لای موهایم بردم...
خودم را سخت در آغوش گرفتم!
بس است دیگر!
خسته ام کردی!
تا کی کارهایت را من انجام دهم؟!

ای خدا این وصل را هجران مکن

سرخوشان عشق را نالان مکن

باغ جان را تازه و سرسبز دار

قصد این مستان و این بستان مکن

چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن

خلق را مسکین و سرگردان مکن

جمع و شمع خویش را برهم مزن

دشمنان را کور کن شادان مکن

گر چه دزدان خصم روز روشنند

آنچه می‌خواهد دل ایشان مکن

کعبه اقبال این حلقه است و بس

کعبه اومید را ویران مکن

این طناب خیمه را برهم مزن

خیمه توست آخر ای سلطان مکن

نیست در عالم ز هجران تلخ تر

هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن



حضرت مولانا

جانا نخست ما را مرد مدام گردان

وآنگه مدام درده ما را مدام گردان


از ما و خدمت ما چیزی نیاید ای جان

هم تو بنا نهادی هم تو تمام گردان


این راه بی‌نهایت گر دور و گر دراز است

از فضل بی‌نهایت بر ما دو گام گردان


ما را اسیر کردی اماره را امیری

ما را امیر گردان او را غلام گردان


انعام عام خود را کردی نصیب خاصان

انعام خاص خود را امروز عام گردان


هر ذره را ز فضلت خورشیدییی دگر ده

خورشید فضل خود را بر جمله رام گردان


در کام ما دعا را چون شهد و شیر خوش کن

و آن را که گوید آمین هم دوستکام گردان



حضرت مولانا

یا

سنایی

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی

هر لحظه به دام دگری پــا بستی

گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم

آیا تو چنان که می نمایی هستی؟



خیام

ﺑﻤﯿﺮﯾﺪ ﺑﻤﯿﺮﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﺑﻤﯿﺮﯾﺪ

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﭼﻮ ﻣﺮﺩﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺡ ﭘﺬﯾﺮﯾﺪ


ﺑﻤﯿﺮﯾﺪ ﺑﻤﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺯﯾﻦ ﻣﺮﮒ ﻣﺘﺮﺳﯿﺪ

ﮐﺰ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺑﺮﺁﯾﯿﺪ ﺳﻤﺎﻭﺍﺕ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ


ﺑﻤﯿﺮﯾﺪ ﺑﻤﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺯﯾﻦ ﻧﻔﺲ ﺑﺒﺮﯾﺪ

ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﻔﺲ ﭼﻮ ﺑﻨﺪﺳﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﭽﻮ ﺍﺳﯿﺮﯾﺪ


ﯾﮑﯽ ﺗﯿﺸﻪ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﭘﯽ ﺣﻔﺮﻩ ﺯﻧﺪﺍﻥ

ﭼﻮ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﺸﮑﺴﺘﯿﺪ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻩ ﻭ ﺍﻣﯿﺮﯾﺪ


ﺑﻤﯿﺮﯾﺪ ﺑﻤﯿﺮﯾﺪ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﺷﻪ ﺯﯾﺒﺎ

ﺑﺮ ﺷﺎﻩ ﭼﻮ ﻣﺮﺩﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻩ ﻭ ﺷﻬﯿﺮﯾﺪ


ﺑﻤﯿﺮﯾﺪ ﺑﻤﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺯﯾﻦ ﺍﺑﺮ ﺑﺮﺁﯾﯿﺪ

ﭼﻮ ﺯﯾﻦ ﺍﺑﺮ ﺑﺮﺁﯾﯿﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺪﺭ ﻣﻨﯿﺮﯾﺪ


ﺧﻤﻮﺷﯿﺪ ﺧﻤﻮﺷﯿﺪ ﺧﻤﻮﺷﯽ ﺩﻡ ﻣﺮﮔﺴﺖ

ﻫﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ ﺍﯾﻨﮏ ﺯ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻧﻔﯿﺮﯾﺪ



حضرت مولانا

ﮔﺮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺪﻡ ﻧﻈﺮ ﭼﻬﺮﻩ ﺑﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ

ﺷﺮﺡ ﺩﻫﻢ ﻏﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﮑﺘﻪ ﺑﻪ ﻧﮑﺘﻪ ﻣﻮ ﺑﻪ ﻣﻮ


ﺍﺯ ﭘﯽ ﺩﯾﺪﻥ ﺭﺧﺖ ﻫﻤﭽﻮ ﺻﺒﺎ ﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ

ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﮐﻮُﭼﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﮐﻮ ﺑﻪ ﮐﻮ


ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﻕ ﺗﻮ ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺩﺟﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﺟﻠﻪ ﯾﻢ ﺑﻪ ﯾﻢ ﭼﺸﻤﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﻮ ﺑﻪ ﺟﻮ



منسوب به

طاهره قرةالعین

هنوزم ز خُردی به خاطر در است/که در لانه ی ماکیان برده دست

به منقارم آن سان به سختی گزید/که اشکم چو خون از رگ، آن دم جهید

پدر خنده بر گریه‌ام زد که «هان/وطن‌داری آموز از ماکیان»



علامه میرزا علی اکبر دهخدا

صدا سر میدهم در کوه

کجایید ای جوانی ،شادکامی ،کامرانی ها

جواب آمد به صد اندوه

کجایید ای جوانی ،شادکامی ،کامرانی ها

تنهاترین پرنده ی دنیا به عزیزترین درخت تمام دنیاها خیلی "دوستت دارم" بدهکار است. خودش می داند که هرچه هم آوازهای عاشقانه بخواند دل درختش دیگر آن نمی شود که قدیم ترها بود. درختش دیگر چاقو نمی خواهد که چشم های پرنده اش را دربیاورد بردارد برای خودش. دیگر برای پرنده شعرهای عاشقانه نمی گوید. پرنده تمام این ها را می داند و با این حال آمده آن قدر "دوستت دارم" بگوید که دل درختش نرم شود. بعد در آغوش گرمش لانه کند و آن قدر ببوسدش که درختش از ته دل بخندد.


فریادرس

ﺩﺭ ﺭﻩ ﻋﺸﻘﺖ ﺍﯼ ﺻﻨﻢ

ﺷﯿﻔﺘﻪ ﺑﻼ ﻣﻨﻢ

ﭼﻨﺪ ﻣﻐﺎﯾﺮﺕ ﮐﻨﯽ

ﺑﺎ ﻏﻤﺖ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﻨﻢ


ﭘﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﯼ

ﺯﻟﻒ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﯼ

ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﻠﻖ ﺭﺳﺘﻪ ﺍﯼ

ﺍﺯ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺟﺪﺍﻣﻨﻢ


ﺷﯿﺮ ﺗﻮﯾﯽ ، ﺷﮑﺮ ﺗﻮﯾﯽ

ﺷﺎﺧﻪ ﺗﻮﯾﯽ ، ﺛﻤﺮ ﺗﻮﯾﯽ

ﺷﻤﺲ ﺗﻮﯾﯽ ، ﻗﻤﺮ ﺗﻮﯾﯽ

ﺫﺭﻩ ﻣﻨﻢ ، ﻫﺒﺎ ﻣﻨﻢ


ﻧﺨﻞ ﺗﻮﯾﯽ ، ﺭﻃﺐ ﺗﻮﯾﯽ

ﻟﻌﺒﺖ ﻧﻮﺵ ﻟﺐ ﺗﻮﯾﯽ

ﺧﻮﺍﺟﻪ ﯼ ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ﺗﻮﯾﯽ

ﻋﺎﺷﻖ ﺑﯽ ﻧﻮﺍ ﻣﻨﻢ


ﮐﻌﺒﻪ ﺗﻮﯾﯽ ، ﺻﻨﻢ ﺗﻮﯾﯽ

ﺩﯾﺮ ﺗﻮﯾﯽ ، ﺣﺮﻡ ﺗﻮﯾﯽ

ﺩﻟﺒﺮ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺗﻮﯾﯽ

ﻋﺎﺷﻖ ﺑﯽ ﻧﻮﺍ ﻣﻨﻢ


ﻣﻦ ﺯ ﯾﻢ ﺗﻮ ﻧﯿﻢ ﻧﻢ

ﻧﯽ ﺯ ﮐﻢ ﻭ ﺯ ﺑﯿﺶ ﻫﻢ

ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﺼﻞ ﺷﺪﻡ

ﺑﯽ ﺣﺪ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﻣﻨﻢ


ﺷﺎﻫﺪ ﺷﻮﺥ ﺩﻟﺮﺑﺎ

ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ

ﺭﺳﺘﻪ ﺯ ﮐﺒﺮ ﺍﺯ ﺭﯾﺎ

ﻣﻈﻬﺮ ﮐﺒﺮﯾﺎ ﻣﻨﻢ


ﻃﺎﻫﺮﻩ ، ﺧﺎﮎ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ

ﻣﺴﺖ ﻣﯽ ﻟﻘﺎﯼ ﺗﻮ

ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻋﻄﺎﯼ ﺗﻮ

ﻣﻌﺘﺮﻑ ﺧﻄﺎ ﻣﻨﻢ



منسوب به

طاهره قرةالعین

دلم در دست او گیر اسیت
خودم از دست او دلگیر
عجب دنیای بی رحمی
دلم گیر است و دلگیرم

حسین منزوی

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد

باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا