در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد
گر بالش زر نیست بسازیم به خشتی
حضرت ِ حافظِ جان
همچنین التفات کنید به :
در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد
گر بالش زر نیست بسازیم به خشتی
حضرت ِ حافظِ جان
همچنین التفات کنید به :
با این دو روز وصل، چِها میکند رقیب
جـام مـراد بـر کـف نـو دولتـان مبـاد
صبری اصفهانی
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بستهای که بگـذری از آبـروی خویـش
صائب تبریزی
اظهار عجز پیش ستمگر ز ابلهی است
اشـک کبـاب باعث طغیـان آتـش است
صائب تبریزی
کلیـد داری کعبه نشـانه حـق نیست
کسی ست حق، که در آن بی کلید میآید
حسن بیاتانی
دوئی به مذهب فرمانبران عشق خطاست
خــدا یـکی و محـبّـت یـکی و یـار یـکی
نثاری تبریزی
کِی باشـد و کِی باشـد و کِی باشد و کِی؟
مِی باشـد و مِی باشـد و مِی باشـد و مِی
من باشـم و من باشـم و من باشـم و من
وِی باشد و وِی باشد و وِی باشد و وِی
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چــو تختـــه پاره بـر مــــوج، رهــا رهــا رهــا مـن
سیمین بهبهانی
ابوعلی (حسین) سینا
در مدح امیرالمؤمنین
مولا علی علیه السلام
بگردون ابرش از رحمت برآمد از دل دریا
که دریا شد از آن صحرا که صحرا شد از آن دریا
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن از اهل دلی، خود تو بگوی
حضرت حافظ جان
بر درخت زنده، بی برگی چه غم؟
وای بـر احوالِ بــرگِ بی درخت
شفیعی کدکنی
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری ...
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
سعدی
کرم کردی به دشنام ام ، به نفرینت دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
حافظ
دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی
سعدی