گفت ای ناصح خمش کن چند چند/پند کم ده زانک بس سختست بند
سختتر شد بند من از پند تو/عشق را نشناخت دانشمند تو
آن طرف که عشق میافزود درد/بوحنیفه و شافعی درسی نکرد
تو مکن تهدید از کشتن که من/تشنهٔ زارم به خون خویشتن
عاشقان را هر زمانی مردنیست/مردن عشاق خود یک نوع نیست
گر بریزد خون من آن دوسترو/پایکوبان جان برافشانم برو
آزمودم مرگ من در زندگیست/چون رهم زین زندگی پایندگیست
اقتلونی اقتلونی یا ثقات/ان فی قتلی حیاتا فی حیات
یا منیر الخد یا روح البقا/اجتذب روحی وجد لی باللقا
پارسی گو گرچه تازی خوشترست/عشق را خود صد زبان دیگرست
بس کنم دلبر در آمد در خطاب/گوش شو والله اعلم بالصواب
چونک عاشق توبه کرد اکنون بترس/کو چو عیاران کند بر دار درس
گرچه این عاشق بخارا میرود/نه به درس و نه به استا میرود
عاشقان را شد مدرس حسن دوست/دفتر و درس و سبقشان روی اوست
خامشند و نعرهٔ تکرارشان/میرود تا عرش و تخت یارشان
سلسلهٔ این قوم جعد مشکبار/مسلهٔ دورست لیکن دور یار
هرکه درخلوت ببینش یافت راه/او ز دانشها نجوید دستگاه
مولانا